کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

روزهای بهاری ما...

این روزها چون مهد هم تعطیل شده و به خاطر گرمای هوا هم زیاد نمیشه بیرون رفت حداقل سعی میکنیم که هفته ای یکبار را فقط به خاطر دل کوچولوی شما بیرون بریم این طوری هم به شما خوش میگذره هم یاد گرفتی روزهای دیگه که واسه خرید بیرون میریم وقت پارک رفتن نیست و یه کم قانونمند شدی و از این بابت خیلی خوشحالم... یک روز عصر فقط به خاطر شما که دوست داشتی با عروسکهایی که توی شهر بود عکس بگیری رفتیم بیرون و خیلی دوست داشتی و لذت بردی...          قبلا هفت کوتوله را نمیشناختی بابت این عروسکها کارتن سفید برفی را واست خریدم و کلی موقع دیدنش از کارهای هفت کوتوله خندیدی...     &nbs...
30 خرداد 1395

خوش تیپ مثل زرافه..

تصمیم گرفته بودم که به خاطر کم تحرکی و اینکه فکر میکنم یه کم اضافه وزن پیدا کردم روزها کمی با تردمیل این کم تحرکی را جبران کنم...یه روز اومدی کنارم نشستی .... میگی :مامان چرا بدو بدو میکنی ؟ میگم :میخوام که یه کم لاغر بشم .. یه کم فکر کردی بعد میگی : مامان میخوای مثل زرافه لاغر بشی... اینم من... ...
29 خرداد 1395

روزهای پایانی مهدکودک

مهد کودک شهرک ما سه ماه تابستان را تعطیله ، واسه همین توی اردیبهشت ماه واسه شما جشن پایان سال را گرفتند و البته ما چون اصفهان بودیم شما فرصت زیادی واسه تمرین شعرها نداشتی ولی خب همین که به جشن رسیدیم ئاسه شما بسیار جای خوشحالی داشت... پسر خوشتیپ من در روز جشن که قرار بوده پیراهن سفید و شلوار سرمه ای بپوشه... خواندن شعر ای ایران ، ای مرز پر گوهر همراه با بچه های کلاستون که چون شما نبودی و تمرین نداشتی بسیار جالب میخوندی (اولین نفر سمت چپ تصویر) صف بچه های کلاس شما برای خوندن شعر مادر من و تق تق بر در زد... (یک نفر به آخر ) در حال خوندن شعر (نفر اول در سمت راست تصویر) صف بچه ها برای گرفتن جایزه ها... ...
29 خرداد 1395

عکسهای آتلیه چهارسالگی (آتلیه مردمک اصفهان)

امسال هم طبق قرار هر ساله مان در روز تولدت برای گرفتن عکس به آتلیه رفتیم و چند تایی عکس گرفتیم ... هر چند عکسهای بدی نشده ولی خیلی هم به دلم ننشست با اینکه از قبل چندتایی عکاسی را رفته بودم و کارهاشون را دیده بودم و به نظرم کار این آتلیه را دوست داشتم ولی برخلاف تصورم عکسهات خیلی طبیعی نشدن چون آقای عکاس از شما انتظار داشت مثل یه فرد بزرگسال ژستهایی که بهت میگه را بگیری و هرچند شما همکاری زیادی کردی ولی خب کمی مصنوعی بود و من دوست داشتم به مانند عکسهای دوسالگیت عکاس شکار لحظه ها بکنه تاعکسهای جالبی بشه آخه من عاشق عکسهای دوسالگیت هستم ولی خب اشکالی نداره حالا خیلی هم بد نشده....     توی این دو تا عکس هم ر...
27 خرداد 1395

فروردین و اردیبهشت 95

 یک ماهی که به خاطر ماموریت بابا کورش اصفهان بودیم به شما خیلی خوش گذشت مثل همیشه شیفته خونه مامان عفت جون و دایی رسول عزیز و خاله رعنا جون بودی ...گاهی اوقات هم با خاله راحله جون میرفتیم بیرون و کلی به شما خوش میگذشت.. یه روز که با عمو احمد مهربون و خاله راحله جون رفته بودیم بیرون.... تلاش خاله راحله جون برای اینکه شما دوست داشتی دهان جناب خان را لمس کنی...و شما خوشحال از اینکه خاله بغلت کرده و درخواستت اجابت شده... اینجا هم عمو احمد شما را به خواست دلت رسونده...        یه روز که من و شما با خاله راحله جون رفته بودیم خرید.... اینم شما در حال خوردن چاغاله بادام که خیلی د...
26 خرداد 1395

تولد چهار سالگی...

امسال برخلاف سه سال گذشته در روز تولدت اصفهان بودیم و دو تا تولد کوچولو داشتی که اولی را یک شب قبل از روز تولدت که خونه مادر جون بودیم عمه ها واست گرفتند و از اینکه کنار پارسا و پریسا و آیدا بودی کلی بهت خوش گذشت و خندیدی و ذوق کردی.... فوت کردن شمع چهارسالگی به تنهایی... فوت کردن شمع چهارسالگی به صورت دست جمعی... اون شب خونه مادرجون خیلی خوشحال بودی و بهت خوش گذشت و هدیه های تولدی هم ، عمه ها و مادرجون واست خریده بودند که بیشتر لباس بودند و باعث شد یک شب به یاد ماندنی در شب تولد چهارسالگیت واست رقم بخوره... شب وقتی برگشتیم خونه مامان عفت جون داشتم فکر میکردم فردا که در روز تولدت قراره کنار خاله ها و دایی یک جش...
20 خرداد 1395

نوروز95

لحظه تحویل 95 ساعت 8 و 0 دقیقه و 12 ثانیه (ساعت هشت و صفر دقیقه و دوازده ثانیه) صبح روز یکشنبه 1 فروردین 1395 هجری شمسی بود. امسال نوروز به مانند سال قبل و مثل تمام روزها و لحظه هایی که بدون مامان عفت مهربونمون برما گذشته روزهای سخت و پر از غمی را پشت سر گذاشتیم ...از قبل با خودم عهد کرده بودم که به خاطر روحیه تمام کسانی که با تمام وجودم دوستشون دارم کاری کنم که فضای خونه مامان عفت جونم را کمی عوض کنم و یه کم حال و هوای عید را به خونه ببرم ...ولی انگار کاملا در اشتباه بودم این کار از عهده من هم برنیامد...اینقدر حال دلم در اون روزها بد بود که فقط دلم میخواست ای کاش میتونستم تنها باشم و یک دل سیر گریه کن...
12 خرداد 1395

سفربه کرمان

روزهای پایانی سال 94 تصمیم گرفتیم که قبل از رفتن به اصفهان یک سفر کوتاهی به کرمان داشته باشیم برای همین هفته آخر اسفند ماه به سمت کرمان حرکت کردیم و با اینکه سفر کوتاهی بود ولی به هر سه نفرمون و خصوصا شما خیلی خوش گذشت... چون در مسیر گاهی به نقشه رجوع میکردیم شما حسابی از نقشه خوانی و پیداکردن مسیرها از روی نقشه علاقمند شده بودی و در این کار حسابی با اعتماد به نفس و اطمینان مسیر ها را به بابا کورش نشون میدادی... چون شب دیر وقت به کرمان رسیدیم به هتل رفتیم و فردا صبح برای رفتن به بم عازم شدیم... در مسیر کرمان -بم باغ زیبای شاهزاده (باغ شازده) ماهان باغ زیبای شاهزاده (باغ شازده) ماهان که به گوشه ای از بهشت...
9 خرداد 1395

روزهای من و کیاراد 3ساله من چطور گذشت ؟ (3)

توی این پست یک سری دیگه از فعالیتها و بازیهایی را که توی سال 94 با هم انجام دادیم را واست مینویسم ... انجام بازی ماز که خیلی دوست داری.... کار با قیچی و آموزش خطوط .... نقاشی با گچ توی حیاط..ببین چه راحت روی خاکها نشستی... تفریح مورد علاقه شما ...رفتن به دریا و بازی با آب و ماسه...      نقاشی روی ماسه ها... چیدن برگ درختها واسه نقاشی و کاردستی... نقاشی و کاردستی با برگ....      چاپ با گواش و برگ ...که واست خیلی خیلی جذاب بود و دوست داشتی..      یک روز توی حمام با رنگ یه دریای ابی درست کردیم و قایق نفتی که ...
8 خرداد 1395

قصه نقاشیهای کیاراد من...

توی این پست قراره از نقاشیهایی که میکشی بنویسم ، پس اول از آقای نقاش شروع میکنم... چند ماه پیش که دوهفته ای را به اصفهان رفته بویم و بابا کورش تنها بود تصمیم گرفته بود که از فرصت استفاده کنه و در آرامش یک تابلوی نقاشی بکشه...وقتی برگشتیم شما هم با دیدن تابلو بابا کورش هوس نقاشی کشیدن کردی و فورا رفتی کلاه هم روی سرت گذاشتی و میگی من آقای نقاش هستم و شروع به کشیدن کردی... شروع به کشیدن یک درخت همراه با خاک و ریشه و برگ خلاصه با تمام جزئیات....           وقتی شما سرگرم شدی من هم رفتم سراغ انجام کارهای خودم بعد از نیم ساعتی که مشغول بودی اومدی و میگی کارم تمام شد مامان ، و با خوشحا...
7 خرداد 1395
1